سوه طه را که می خوانی یاد زینب می افتی گویا سوره طه سوره زینب است.
اینجا روایت بعثت زینب است
موسی را می بینی که با اهل خویش راهی سفر گشته و حسین نیز عازم سفر است.
موسی آتشی می بیند و به امید راهنمایی یا برگرفتن شعله ای آتش جهت نور بدانسو می رود که می شنود: انی انا ربک و آنگاه مغازله موسی و خدا آغاز می شود خدا می داند که در دست موسی چیست و موسی نیز می داند که شرح کارایی عصا در محضر خدا لغو است لیکن بستر بستر مغازله است و حبیب و محبوب بهانه ای برای سخن یافته اند ...
اما کربلا چه شد؟
زینب نیز آتش دید ولی نه آن آتش که نور چشمش باشد، آتش آنسامان آمده تا طفلان و نسوان را آواره تر سازد و اینجا زینب است که می خواهد قبسی از آرامش بیابد و آن را برای طفلان برادر به ارمغان آورد و اینجا خدا با زینب سخن می گوید _ و چگونه با زینب در قالب پیکر حسین سخن نگوید که پیکر حسین از درخت مقدس تر و کربلا ار وادی طور وحی انگیز تر _ ناگاه صدایی او را می خواند : موسای من! من پرادر تو هستم تو اکنون پیامبر منی که رسالت خون مرا به گوش جهانیان خواهی رساند، نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب حسینت اینجا خفته، موسی و خدا مغازله اگر می کنند مغازله زینب و حسین شنیدنی تر است؛ آیا تو حسین منی آیا تو پسر مادر منی، انگاه رو به مدینه می کند و اینسان رسالتش را آغاز نموده نخستین سوره عشق را مترنم می شود که: « این کشته فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست ... » ولی .. ولی پیامبری معجزه می خواهد حسینم معجزه من چیست؟ و گویا چنین ملهم می شود که معجزه تو امشب در کنج تنور جای گرفته تا بزودی آنجا که کوفیان خارجی ات می خوانند و کافرت می دانند این سر آغشته به خون و خاکستر مترنم به آیات قرآنی شود و بدینسان فروزنده تر از ید بیضا حقانیتت را فریاد زند ...
آری زینب رسول عشق است و کربلا وادی طور
السلام علی قلب زینب الصبور