شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ دو داستان شگفت درباره اجل (فاذا جاء اجلهم لايستأخرون ساعة و لا يستقدمون)
هنوز ده سالَم كامل نشده بود كه يه روز زن همسايه اومد خونه مون و به مادم گفت: خانم فلاني كه چند روز پيش مرده حكايت عجيبي داره! حكايت از اين قراره كه من و اون زن كه با هم دوست بوديم يه روز رفته بوديم قبرستون. بعد از اينكه سر قبرها فاتحه خونديم دوستم بهم گفت بريم قبرهاي آماده رو هم ببينيم. باهاش رفتم. يه نگاهي به قبرها انداخت و با عجله رفت سمت يكي از قبرها و خم شد داخل قبر رو نگاه كرد
بعد در حالي كه وحشت زده شده بود گفت: اين قبر چقدر وحشتناكه! بيچاره اون بدبختي كه ميخواد توي اين قبر دفن بشه!! / اما همين زن چند روز بعد بخاطر سكته ناگهاني مرد و از عجايب اينكه توي همون قبري دفن شد كه ازش مي ترسيد!!
حقير ميگم روايتي هست كه «قبر انسان هر روز صدا مي زنه و ميگه: اي آدميزاده منم خانه تنهايي! منم خانه تاريكي! منم خانه وحشت! پس براي اين مصائب خودت تدبير كن» ميگم نكنه به قرينه اين روايت اون قبر موقعي كه داشته صدا ميزده اين زن با توجه به اينكه اجلش نزديك بوده در ضمير ناخودآگاهش احساسي نسبت به اين قبر پيدا كرده و به سمتش رفته بوده والله العالم
داستان دوم مربوط به برادر خودمه. يه برادر داشتم سه سال از خودم كوچكتر! شاعر اهل بيت (مخصوصا در مدح حضرت زهرا غزلهاي نابي سروده بود) و به شدت مذهبي و باادب و متين. خيلي دوستش داشتم و هر وقت از قم ميومدم خونه مون با ديدنش خستگيم برطرف مي شد. ولي مرغ اجل مهلتش نداد و سال 84 در سانحه تصادف از دنيا رفت.
برادرم يه روز قبل از فوتش رفته بود به روستاي پدريم تا پدربزرگ و مادربزرگمو از نزديك ببينه. يكي از دوستاي پدرم بعد از فوت برادرم به پدرم گفته بود اون روزي كه پسرتون اومده بود ارسك بعدازظهرش من توي صف نونوايي بودم كه پسرتون از كنار خيابون رد شد.
ناگهان ديدم كه مادرم كه بيست سال پيش از دنيا رفته بود پشت سر هاشم ظاهر شد و چند بار دستشو محكم زد به شونه هاشم و بلافاصله ناپديد شد. هاشم وحشت زده برگشت و پشت سرشو با تعجب نگاه كرد و بعد به راه خودش ادامه داد -
من اونروز و شب بعدش مدام با خودم فكر ميكردم كه اين چه صحنه اي بود كه ديدم تا اينكه روز بعد كه خبر مرگ پسرتونو شنيدم حدس زدم نكنه اين قضيه نوعي إخبار از نزديك شدن اجل پسرتون بوده كه به اين شكل برام مجسم شده بود
رزگل
خدا رحمتش كنه ...چه اتفاقاتي :(
خدا رحمتشان كند ... پسر دايي بنده در جواني ناگهاني فوت کرد ... چند ماه قبل از فوت ايشان يکي از اقوام خواب ديده بودند که ساعتي در خانه ي دايي ام زنگ مي زند و همه ي اقوام از صداي زنگ ناگهان از خواب مي پرند و از هم ديگر مي پرسند چرا اينقدر زود ساعت بيداري زنگ خورد ....!
خدا رحمتشون كنه. دوام بيشتر عمر شما و داييتون انشاءالله
ممنون :) ... خدا رفتگان شما را هم در جوار رحمت خودش قرار بدهد ان شالله
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله مرداد ماه
vertical_align_top