پيام
+
سلام. خودم كم گرفتاري ندارم و راضيم به رضاي خدا اما امروز باز هم مثل بعضي از روزاي پارسال اتفاقي افتاد كه غصه هاي خودم يادم رفت. .... شنيده بود كه در مؤسسه (راكد) ثقلين امور خيريه هم انجام ميشه. (از تلفن مسجد) زنگ زد به گوشيم هنوز احوالپرسيش تموم نشده بغضش تركيد ... گفتم چي شده خواهر؟ ... گفت حاج آقا اومدم در مؤسسه نبودين شماره تونو از خادم مسجد گرفتم بايد ببينمتون!!
0098
90/11/8

احمد ناظمي
همونجا يعني مؤسسه قرار ملاقات گذاشتم و رفتم اما بين راه خودمو آماده كرده بودم كه بهش بگم «تو رو خدا اين قبري كه براش فاتحه ميخونين مرده نداره ديگه نميخوام خودمو خرج ديگران كنم برو خدا روزيتو جاي ديگه اي حواله كنه!»
احمد ناظمي
تا رسيدم حتي به خودش و من امون نداد از پله ها بريم بالا و توي دفتر ببينمش با صداي بلند زد زير گريه! ... گفت: به شدت گرفتاره 1 ميليون كم داره رفته كليه يا حتي تخمكهاشو بفروشه ولي گفتن فعلا آمادگي فروششو نداري! ... گفت: توي خونه شون نوبتي غذا ميخورن دو نفر صبحانه ميخورن شام نميخورن تا دو نفر ديگه بخورن و هكذا روز بعد! (وقتي بهش گفتم: خب هر دو وعده رو هر چهارنفرتون بخوريد اما كمتر بخوريد گفت: ...
احمد ناظمي
گفت: غذاي كمو اگه هر چهار نفر بخورن انگار هيچ وعده اي كسي چيزي نخورده!) گفت دو سال پيش چون تخمكهاش قابليت تكثير داشته تونسته تخمكهاشو بفروشه! اما اين دفعه ايراد گرفتن و گفتن نميشه! ... اما حالا هم قسط و هم صاحبخونه امونشو بريدن! ديروز حكم تخليه براشون اومده و ... و بالاخره گفت: مستمري ناچيز كميته امداد كفاف بيماريهاشو نميده چه برسه به مخارج روز مره! (يادم رفت بگم خودش و دو تا از بچه ها بيمارند!)
احمد ناظمي
حالا ديگه نميتونستم بگم ديگه به من مراجعه نكنيد. ... اي كاش مسئولان دردآشناتر بودند و مرفهان هم گشاده دست تر! ... اگر چه يك ميليون تومان همه بدهي هاي امروزشو مرتفع ميكرد اما ديگه از دستم كاري ساخته نبود!! ... راستي اين زن علاوه بر خياطي شبهاي سرد زمستون دستفروشي ميكنه البته ففط در حد دستمال و ليف و كيسه / وقتي روي زردش و چشمهايي كه با يك دنيا اميد بهم دوخته شده بودنو ديدم جرئت نكردم نااميدش كنم
مسافري از ...
خدايا...:(
خادمة الشهدا
واي:(
ميراب عطش
ناله ها کرد در اين کوه که فرهاد نکرد ..
امين بيات
اگر كاري ميشه براش كرد بگيد آقاي ناظمي
اقاشير حفاظ
متاسفانه از اين موارد زياده ، در حالي که بعضي نمايندگان و مسئولين فکر ميکنن مملکت گلستان هست :( واقعا يه عده دارن بدجور تو سختي زندگي ميکنن
عدالتجويان نسل بيدار
سلام برشما.غصه دارد اين دردها.آنقدر كه تاب خواندش هم نمي ماند.بيچاره ماهايي هستيم كه ازهم غافليم .
*خون شهدا*
يا زهرا...
* هاتف *
:(
تبسم بهار ♥
..........................................................................
*~*~*سعيد*~*~*
:(( ع ج ب !!! خدا بهمون رحم کنه .... :((
احمد ناظمي
از اين موارد پارسال هم بودند و مراجعه ميكردند و به ياري خدا به همت خيرين محترم امورشونو رتق و فتق ميكرديم و مشكلشون تا حدودي حل ميشد اما خاطره اي از بين همه اون خاطرات هنوز كه هنوزه دلم رو پر از شرار آتش ميكنه و اون اينكه:
احمد ناظمي
اواسط اسفند 89 بود كه ساعت 10 شب از مؤسسه خارج شدم توي اون كوچه تنگ كه به خاطر ساختمان هاي بلند در همه ساعات روز سايه بود تلي از يخ كف كوچه رو بلورين كرده بود و در سوسوي لامپ چراغ برق مي درخشيد به نصفه كوچه كه رسيدم خانم جواني از اون طرف كوچه وارد شد و چند ثانيه بعد مقابلم قرار گرفت
احمد ناظمي
تا رسيد جلوم در حالي كه صداش از شدت سرما ميلرزيد و چشمهاي تنگش نشون ميداد كه از شرقي ترين شهرهاي كشورمون هست سلام كرد گفت: حاج اقا مادرم مريضه توي خونه تب كرده و افتاده! منو فرستاده اين موقع شب برم خونه يه آقا!!! تا يه پولي به دست بيارم اگه ميشه شما يه پولي بهم بديد تا پام به اينجور جاها باز نشه چون بار اولمه كه دارم ميرم !!!
احمد ناظمي
دست كردم توي جيبم و مبلغ 8000 توماني كه در جيبم بود رو درآوردم و 6 تومنشو دادم و بعد از يه معذرتخواهي ساده خواستم برم كه اجازه رفتن بهم نداد و سفره دلشو اينجوري پيشم باز كرد:
احمد ناظمي
ما اهل تربت جام هستيم. 17 سالمه. سه ساله بودم كه پدرم در آتش سوزي منزلمون از دنيا رفت. چون يه كارگر ساده بود پولي برامون باقي نذاشت جز مقداري قرض و چند طلبكار گردن كلفت! مادرم با كارگري خرج ما رو در مياورد و وقتي هفت سالمون شد به جاي اينكه ما رو به مدرسه بفرسته ما رو هم به كارگري فرستاد.
احمد ناظمي
سه سال پيش خونه مون دوباره به خاطر آتش سوزي سوخت و در حالي كه مادرم به شدت مجروح شده بود اومديم مشهد. از سه سال پيش توي امور نظافت برخي منازل كمك مي كنيم و يه بخور و نميري در مياريم اما يه ماهه كه مريضي مادرم شديد شده و توي خونه افتاده
احمد ناظمي
گفتم آدرست رو بنويس تا فردا بيام يه سري به مادرت بزنم! گفت: سواد ندارم!!! و آدرسمونو هم دقيق بلد نيستم بگم فقط ميتونم برم اما بلد نيستم دقيقا اسم كوچه و پلاكو بگم. ما آخراي خيابون طبرسي مي شينيم. شما آدرس اينجا رو بنويسيد بهم بديد بالاخره من آدرسو نشون اين و اون ميدم و پرسون پرسون ميام و اونوقت ادرس دقيقو بهتون ميدم
احمد ناظمي
من بي توفيق اما چون خودكار در جيبم نداشتم و حال برگشتن به مؤسسه رو هم نداشتم گفتم اينجا رو مگه چطور اومدي؟ فردا هم بيا توي همين كوچه و طبقه بالاي همين مسجد خودم هستم! ... اون دختر رفت اما چند دقيقه بعد به ذهنم رسيد چطوره خودم با يه تاكسي ببرمش در خونه شون تا اينجوري هم اون دختر راحت باشه و هم خونه شونو ياد بگيرم و در رفع نيازشون تلاش كنم!
احمد ناظمي
اما هر چي دنبالش گشتم پيداش نكردم ... اون دختر ديگه نيومد يا نتونست بياد مؤسسه و من هر وقت يادم مياد بر بي توفيقي خودم افسوس ميخورم كه چرا با اون دختر به در خونهشون نرفتم تا بتونم خدمتگزاري كنم و دود حسرت همه درونمو سياه ميكنه!
احمد ناظمي
از اين موارد در جامعه ما زيادن كه همت مسئولين رو ميطلبه و نوع دوستي ما رو تا باري رو به ياري خدا از دوش كسي برداريم و خنده اي رو به لبي بنشونيم / به ياد بياريم سفارش حضرت اميرالمؤمنين هنگام ارتحال از اين دنيا رو كه ميفرمودند: الله الله في المساكين ... شايد اين فرصت پرواز باشه
عدالتجويان نسل بيدار
بله جناب حاج آقا مراجعه سائل به انسان از آن دست نعمات پنهان است كه بسياري درزمانش درك نمي كنند.جنابعالي كه به حمدلله موفق هستيد دراين امور.خدايتان ياري كناد.
احمد ناظمي
متشكرم آقاي معزي ... خدا شما رو در امور دين و ياري به نيازمندان كمك كنه
*ابرار*
با عرض سلام.... خدا خيرتون بده حاج اقا... لطف بفرمائيد توي پيامرسان شماره حسابي براي کمک به اين خانمي که فرموديد اعلام کنيد تا بزرگواران هر چقدر که ميتونند کمک کنند، هر چقدر هم که کم باشه وقتي جمع بشه شايد گوشه اي از گرفتاري اين خانواده رو رفع کنه...
*ابرار*
وقتي موردي رو ازش بي خبر باشيم شايد تکليف نداشته باشيم ولي الان با اطلاع از وضع اين خانم همه ما بعنوان مسلمان و انسان مسئول هستيم..
*::.دکترسارا.::*
سلام ...واسطه خير شدن هم سعادت ميخواد که خداوند شما را لايق اين سعادت ديده وقرار داده ....هر کمکي که از دستم بر ايد بفرماييد لطفا
خليل سعيدي
سلام استاد....هيچ مي دونيد فلسفه اينکه خدا گفته مومنان هميشه در مساجد اجتماع کنند چيه؟؟؟؟ هيچ مي دونيد وقتي خدا دستور داده هميشه از حال هم با خبر بشيد چيه؟؟ اگـــــــــــــــــــــــــه جوابشو يافتيد با من تما س بگيريد.. يا علي
احمد ناظمي
سلام برادر گرامي! بسيار شده كه مورد مهر و محبت شما قرار گرفتم بابت كوتاهي در تماس عذر ميخوام الآن امكان تماس ندارم ولي سر شب خدمتتون با هزار افتخار تماس خواهم گرفت.
هادي قمي
...
*::.دکترسارا.::*
امام باقر عليه السلام فرمودند :
تَبَسُّمُ الرَّجُلِ فِي وَجهِ أَخِيهِ حَسَنَةٌ وَصَرفُ القَذَى عَنهُ حَسَنَةٌ وَمَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيءٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِن إِدخَالِ السُّرُورِ عَلَى المُؤمِنِ
لبخند مردى بر صورت برادر مؤمنش و بر طرف كردن گرفتارى و مشكل از او ، كار نيكويى است و بعد فرمود محبوب ترين چيز نزد خداى متعال ادخال سرور در قلب مؤمن وارد است .
(الكافي ج2 ص188)
احمد ناظمي
سلام مجدد. امروز باز هم آون خانم زنگ زد و به شدت اظهار گرفتاري و نياز کرد. رفته بود بيت آية الله ... اما فقط 10 هزار تومن بهش داده بودند. رفته بود دفتر ... اما اونها ازش خواسته بودند که فرم پر کنه و اگه تحقيقاتشون ثمر داد در اواسط بهمن مبلغ 100 هزار تومان بهش کمک کنند. خب حالا سؤال اينجاست که اين بدبخت تا اواسط بهمن چه خاکي به سرش بريزه وانگهي مبلغ 100 هزار تومان که همه مشکلشو حل نمي کنه
احمد ناظمي
بيت آية الله ... هم که فقط دو هزار تومان بهش دادن. فلان مؤسسه خيريه هم که گفتن ما فعلا نميتونيم کمک کنيم. ... آقايون و خانماي گرامي حتي اگه شده کسي نه به صورت بلاعوض که به صورت قرض هم بده من خودم پشت چک ضمانت رو امضا ميکنم ... اين زن بينوا توي جاده سيمان زندگي ميکنه. دوستان مشهدي خوب ميدونند که خونه هاي محقر التيمور و قلعه ساختمون و جاده سيمان پناهگاه فقيرترين اقشار در مشهده
احمد ناظمي
بيايم و ذخيره اي براي سعادت دنيا و آخرت خودمون و نسلمون فراهم کنيم. ... اي که دستت ميرسد کاري بکن
رزگل
حاج آقا کاري از دستمون بر مياد بفرماييد:)
دخو ®
اون خاطره ي ميانه ي فيد ماله مشهد بود؟ (خيابان طبرسي) الان كجايي بالاخره شما؟! ... اگه مشهد هستيد بفرماييد شايد كاري بر بياد از ما
كويرسبز
به تازگي با موسسه خيريه اي آشنا شدم که خيلي فعاله و در چند شهر مرکز داره و مرکز اصليش هم مشهد هست. اميدوارم موثر واقع بشه